سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای آن که عارفان را با رازگویی طولانی اش، مأنوس ساخت و بر خائفان، لباس دوستی خود پوشاند ! [امام سجّاد علیه السلام]
 
شنبه 91 فروردین 12 , ساعت 11:53 صبح

به مکانی آمده ام که هر چه با چشمان سر نگاه می کنم، جز تلی از خاک چیزدیگری نمی بینم.

این مردمان اینجا چه می کنند؟! چه می خواهند؟ مگر بیابان هم دیدن دارد؟

اما نه! با چشمان دلم که می نگرم، انبوهی از افلاکیان می بینم که ملائک به حالشان غبطه می خورند...

سنگینی نفَس هایشان را حس می کنم و برکت حضورشان را...

و اما من و نفَسم که جز انبوهی از بازدم چیز دیگری ندارد!

و حضورم...

که بی حضور است!

خدایا شرمنده ام...

 

شهادت یک عمر زندگی است، یک اتفاق نیست...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ